داستان جالب یکی از ده برنده بخش عکاسی سفر National Geographic
این داستان جالب را از زبان Nikola عکاس این عکس بخوانید:
سال 2013 بود که به همراه نامزدم به شهر Queenstown در کشور نیوزلند سفر کردیم. آخرین روزی که در این شهر بودیم برای قدم زدن به خیابان رفتیم. درحال صحبت کردن و تماشای مناظر اطراف بودیم که ناگهان چشمم به یک نوازنده افتاد که در حال نواختن یک پیانوی فوقالعاده بود. برای چند دقیقه توقف کردیم و به موسیقی گوش دادیم؛ واقعا که بینظیر بود. همینطور که ایستاده بودیم، چند عکس هم گرفتم تا این لحظهی دوستداشتنی از آخرین روز سفر رو ثبت کرده باشم.
چند دقیقه بعد از اونجا رفتیم. بدون اونکه مرد نوازنده و دختر کوچولوی زیبایی که روی سکو نشسته بود رو بشناسیم و باهاشون حرف بزنیم. تنها چیزی که تو ذهنم موند، پیانوی بینظیری بود که اون مرد جوان اجرا میکرد.
به خانه برگشتیم و روز بعد با نامزدم عکسهای سفر را تماشا میکردیم که چشمم به عکسهای اون روز افتاد. دوباره نوای اون پیانو تو ذهنم مرور شد. به نامزدم گفتم که شاید روزی دوباره به اونجا رفتیم، شاید اون مرد جوان و اون دختر کوچولو، باز هم اونجا باشن.
چند روز بعد، ایمیل مسابقه بخش عکاسی سفر National Geographic رو دریافت کردم. نامزدم گفت که برای سرگرمی هم که شده این عکس رو برای مسابقه ثبت کنیم. من هم این کار رو انجام دادم. مدتی گذشت و ما اصلا فراموش کرده بودیم که تو این رقابت شرکت کردیم. تا اینکه یک شب، ساعت 2 نیمهشب بود که ایمیلی دریافت کردم: “تبریک، شما برنده شدید. عکس شما یکی از ده عکس انتخاب شده در بین 15500 عکس دریافت شده است.” شگفتزده شدیم، و البته متعجب.
بعد از اینکه عکسهای برگزیده روی وبسایت رسمی National Geographic و وبسایتهای دیگر منتشر شد، ایمیلهای زیادی دریافت کردیم و با افرادی که عکسمون رو پسندیده بودند، گپ و گفتگوهای بسیاری داشتیم. حتی چند نفر خواستند که عکس رو از ما بخرن. اما اتفاق باورنکردنیای رخ داد. من یک پیغام عجیب در فیسبوک دریافت کردم. حدس بزنید از کی؟ مرد نوازنده پیانو!
Mathias زیر همون عکس که در فیسبوک منشتر کرده بودم، اینطور نوشت:
“سلام، یکی از دوستام لینک این عکس رو برام فرستاد. من همون نوازنده هستم که تو عکس شماست. عکس خوبی گرفتید. بابت برنده شدن هم تبریک میگم. از دیدنش احساس خوبی دارم. خاطره اون روز رو برام زنده کرد.”
از دیدن پیغام Mathias ذوقزده شده بودم و همون موقع به پیغامش جواب دادم:
“وای، خیلی خوشحالم. باورم نمیشه! بابت اون موسیقی فوقالعاده ازتون ممنونم. لطفا یک پیغام خصوصی برام بفرستید و آدرستون رو بهم بدید. میخوام این عکس رو براتون ارسال کنم. قطعا این آهنگ رو همین الان میخرم. ازتون خیلی ممنونم که با اون پیانو، همچین خاطره بینظیری از سفر به نیوزلند برای من و نامزدم ساختید.”
Mathias یک نوازنده بلژیکی بود که از سال 2008 به نقاط مختلف سفر میکرد. اون تا الان چندین آلبوم موسیقی بهطور رسمی منتشر کرده و حتی اجرای زنده هم داره. ما آلبومش رو سفارش دادیم و باهاش در ارتباط بودیم. اما چند روز بعد یک ایمیل دیگه دریافت کردیم.
ایمیل از طرف مادر دختری به نام Jemma بود. همون دختر کوچولوی زیبای توی عکس!
گویا اون روز Jemma هم مثل ما از اون خیایان عبور میکرده. از اونجایی که آخرین روز سفرشون بوده، ناراحت و پریشون قدم میزده تا اینکه Mathias رو در حال نواختن یک پیانوی غمگین میبینه. از آهنگ اون خوشش میاد و روی همون سکو میشینه. بعد از اون روز، مادرش رو مجبور میکنه تا آلبوم Mathias رو براش بخره.
این اتفاقات برای ما بسیار جالب و شگفتانگیز بود. عبور از اون خیابان و گرفتن اون عکس باعث شد تا دوستان جدیدی پیدا کنیم و با هم در ارتباط باشیم. هم برای Mthias و هم برای Jemma اون عکس رو ارسال کردم.
Mathias هم هر چهار آلبوم خودش رو برای ما فرستاد.
داستان همینجا تموم نمیشه. از Mathias اجازه خواستیم تا از آهنگهای اون تو جشن عروسیمون استفاده کنیم. خوشبختانه همون موقع Mathias برای دیدن خانوادهاش به بلژیک اومده بود. اون تو جشن مراسم ما شرکت کرد و برای ما موسیقی زنده هم اجرا کرد.
این ماجرا، بهترین اتفاقی بود که در سفرهام تجریه کردم.
ممنون جالب بود
خواهش میکنم
خیلی قشنگ بود. هم عکس هم داستان.
کاش اطلاعات عکسو دوربینش رو هم ارائه میداد.
عکس اول رو Save کنید کلیک راست و گزینه Properties رو انتخاب کنید و سپس گزینه Details را بزنید اطلاعات ثبت عکس در آنجا هست
ممنون از مشارکت شما آقای احسان.
ممنون از حسن توجه شما
از راهنمایی آقای احسان استفاده کنید 🙂
ولی من فکر میکنم Nikola اگر این عکس رو با هر دوربین دیگهای هم میگرفت همین بازخورد رو داشت.
سلام
داستانش خیلی جالب بود
لطفا از اینجور مطالب بیشتر بذارید
عالی بود واقعا…